داستان تداکسیِ من: ناشناختههای حرف اکس
مقالات / / دی ۲۷, ۱۳۹۴
بیش از شش سال میشود که TED که خودش یک کنفرانس با هدف «گسترش ایدههای در خور نشر» است، برنامهی TEDx (یا همان تداکس خودمان) را اجرا کرده که یکی از موفقترین برنامههای جهان به شمار میرود. رویدادهای تداکس برنامههایی بومی برای جمعهای بومی هستند که قرار است شبیه خود کنفرانسهای تد برگزار شوند. تد، مأموریت تداکس را اینگونه تعریف میکند: «توانمندسازی مجامع در هر کجا، برای برگزاری رویدادهایی که مردم را به یکدیگر نزدیک میکنند، ایدهها را گسترش دهند و الهامبخش اثرات مثبت گردند.»
اما نوشتهی بالا از روز اول بیانیهی مأموریت تداکس نبوده است. برنامهی تداکس تغییر کرده و خودش پیشرفت خود را شکل داده است. به عبارت دیگر، «افرادی» که در برگزاری این رویدادها دخیل هستند و همچنین کسانی که به این کنفرانسها میروند، مدام در حال تغییر و پیشرفت هستند و در نتیجه این رویدادها را نیز با خود تغییر میدهند. فقط در ۱۲ ماه گذشته، در حدود ۹،۰۰۰ برگزارکننده در هر گوشه جهان، بیش از ۳،۰۰۰ رویداد ساختهاند که منجر به تولید ۱۸،۰۰۰ سخنرانی تداکس شده که هرکدام از این سخنرانیها حاوی ایدهای درخور نشر از آن اجتماع خاص میباشد. این سخنرانیها تاکنون جمعاً در حدود ۴۵۰ میلیون بازدید آنلاین داشتهاند که همچنان در حال افزایش است. تداکستهران یکی از این تجربههای تدگونه است – اولین و بزرگترین تداکس ایران که از سال ۱۳۹۱ فعالیت میکند. بنده تا حد زیادی در برگزاری این رویداد سهیم هستم و این داستان تداکسیٍ من است.
در سال ۱۳۷۷ من یکی از ایرانیهای خوششانسی بودم که دسترسی به اینرنت داشتم، آن هم با سرعت ۳۶ کیلو بیت در ثانیه! کککککششششششش… به یکباره صدای فکس مودم کامپیوترم من را به جهانهای موازیای میبرد. در آن زمان بود که قدرت اینترنت را فهمیدم. اما حدود ده سال بعد بود که تأثیر اصلی اتصال به شخص دیگری در گوشهای از جهان را کشف کردم. به یاد دارم که داشتم یک بلاگ میخواندم که ناگهان یک ویدیو به نام بری شوارتز: پارادوکس انتخاب را دیدم. تقریباً سه ساعت طول کشید تا ویدیو را دانلود کردم و چندبار خوب نگاهش کردم. برای من، بهترین زمان بود که این ایده را بشنوم و ببینم. وقتی فهمیدم چطور میشود با انتخابهای زیادم کنار بیایم، لحظهای برایم پیش آمد که به سادگی و با گفتن یک «آهان!» موضوع را گرفتم! در آخر ویدیو – یا به قول تد: صحبت، این لوگوی خوشگل قرمز دیده میشد: TED. وقتی روی لینک در پایین صحبت کلیک کردم، وبسایتی بالا آمد که در حدود ۵۰ ویدیو در خود داشت و هر کدام ایدهای ساده و جالب دربارهی جهان پیرامونم برایم فرهم میکردند. پایین یکی از سخنرانیها با اندک زبان انگلیسی که بلد بودم یک کامنت گذاشتم، ناگهان شخص دیگری جواب داد! احساس اینکه خوانده میشوم و پاسخ گفته میشوم برایم بیاندازه لذتبخش بود. قسمتی از جنبش جهانی ایدهها بودم!
از آن زمان تد و کارهایش را دنبال میکردم. تبدیل به شخصی کنجکاو شده بودم که از هیچ فرصتی برای ساختن مکالمههای کوچک دربارهی ایدههای بزرگ در کافیشاپها، دورهمیها و کلاسها فروگذار نمیکرد. تا اینکه یک روز خیلی اتفاقی و از سرکنجکاوی عبارت [TED + Iran] را گوگل کردم و این مقاله تامبلرِ تداکس را پیدا کردم که اعلام میکرد تداکس قرار است به ایران بیاید!
«من عاشق تد هستم و خیلی دوست دارم کمک کنم که تداکس در شهرم برگزار شود. میتوانم در خیلی از زمینهها مفید باشم…» این سطور در بین نوشتههای من به تداکستهران بود که از طریق ایمیل برایشان چندین بار فرستادم. آخرسر پاسخی با امضای «تیم تداکستهران» دریافت کردم که بالاخره جوابم را داده بود و میگفت: «در این زمان، بیش از هر چیزی به اطلاعرسانی احتیاج داریم». با خودم فکر کردم مأموریتی مهم دارم: این که این خبر خوب را با دوستانم به اشتراک بگذارم! در آن زمان ۲۰۰ دوست فیسبوکی داشتم. یادم است آنقدر بهشان اصرار کردم که صفحه تداکستهران را لایک کنند، که ۱۹۰ نفر این کار را کردند و ده نفر باقیمانده چارهای جز بلاک کردن من ندیدند!
داستان را به جلو بزنیم و برویم درست قبل از برگزاری اولین تداکس در ایران. دبیر دوم، سارا محمدی با من برای الحاق به تیم مصاحبه کرد. برای این مصاحبه آنقدر هیجان زده بود که شب قبل نتوانستم خوب بخوابم. به محل مصاحبه که رفتم، با سارا حرف زدیم و از من سؤالاتی پرسید. به تنها چیزی که در آن لحظهها فکر میکردم این بود که لطفاً بگذار قسمتی از این رویداد باشم. مطمئن نیستم مستحقش باشم، اما احتیاج دارم عضوی از این رویداد باشم.
کمتر از دو هفتهی بعد ایمیلی دریافت کردم که با عبارت مقابل شروع میشد: «تبریک میگوییم، شما به عنوان قسمتی از تیم داوطلبان تداکستهران انتخاب شدهاید». رفته بودم داخل تیم! هیجان زده و خوشحال بودم… پس همان کاری را کردم که همیشه وقتی عاشق کارم هستم میکنم: بهترین تلاشم را ارائه دادم؛ و سارا کاری را کرد که از هر راهبر واقعی توقع میرود: در من پتانسیلهایی را دید و شانس این را به من داد که بهترین را از آنها بسازم. اولین تداکس ایران را برگزار کردیم و بعد از آن کار کردم و کار کردم تا سارا جای خود را به من داد تا رویداد تداکستهران را برگزار کنم.
رضایت شغلی با پیدا کردن «یک معنا» برای کارمان پدیدار میشود و چه کاری میتواند برای من رضایتبخشتر و پر معناتر از گردهم آوردن مردم برای ساختن صحبتی بومی و در عین حال جهانی باشد؟ پس با یادگرفتن قوانین تداکس کارم را به عنوان برگزارکننده به مرحله بعد بردم. توصیههایی که بر روی وبسایت قرار داشت و فایلهایی که دیگر برگزارکنندههای نقاط دیگر جهان در اختیارم میگذاشتند را مو به مو تحلیل کردم تا اینکه بهترین تجربهی ممکن برای یادگیری پیش آمد: شرکت در رویداد تداکتیو ۲۰۱۴!
در تداکتیو نه تنها بیشترین لذت زندگیام را بردم، با بعضی از سخنرانهای تد هم ملاقات کردم که زندگیام را باز هم عوض کردند. باز هم ایدههای جدیدی شنیدم. فهمیدم که برای اینکه رویدادی تدگونه داشته باشیم کافی نیست فقط ایدههای آنچنانی روی سن خود به نمایش بگذاریم. راز مهم در میان فعالسازی فرصتهایی برای همهگان نهفته است. فرصتی برای ملاقات، ایجاد یک «زیرساخت» برای شرکتکنندگان تا ذهن خود را بیشتر باز کنند و به یکدیگر «گوش جان» بسپارند و «ایدههای درخور نشرشان» را با هم به اشتراک بگذارند. میدانید، به نظرم در تداکسها همه سخنران هستند!
چرا تداکس؟
فکر میکنم عوامل زیر یک تداکس (واقعی) را از کنفرانسهای معمول جدا میکند:
کنفرانسهای معمول
- سخنرانی دارند، از نوع یک نفر ، خطاب به چندین نفر.
- اشخاص برجسته را برای سخنرانیها پیدا میکنند.
- بر روی یک موضوع خاص تمرکز دارند.
- سخنرانان و برگزارکنندگان در مرکز توجه هستند.
- به یک جهت کلی تعلق دارند.
- حاوی یک پیام از طرف سازمانی برای اشخاص هستند.
تجربههای تداکس (واقعی)
- صحبت دارند، چند نفر خطاب به چند نفر.
- اشخاص برجسته را بر روی سن خود میسازند. فقط کافی است شخص بیشترین اشتیاق را به آن زمینه داشته باشد.
- بین رشتهای هستند و به موضوعات مختلف میپردازند.
- مردم در مرکز توجه هستند.
- مثل یک اثر هنری در حین روی دادن، جهت میگیرند.
- پیامشان از اجتماع و برای اجتماع است.
چرا تهران؟
بنده عمیقاً بر این باور هستم که در هر ثانیه از زندگی هر کدام از ما، فرصتهایی نامحدود برای شکوفایی وجود دارند و منتظر هستند تا ما آنها را فعال کنیم. فرصتهایی برای رشد و بهتر بودن، و در نتیجه ساختن جهانی بهتر. تهران با جمعتی در حدود ۹ میلیون نفر و به عبارتی ۱۶ میلیون نفر با احتساب محدوده تهران بزرگ و حومه، بزرگترین شهر ایران و دومین شهر بزرگ ناحیهی آسیای غربی است. این شهر همیشه بیدار است، به نحوی که حتی گاهی میتوان ساعت ۲ نیمه شب در خیابانهایش ترافیک دید!
تهران شهری گوناگون و مختلف است. در میان اهالیش از همهی قومیتهای ایرانی میتوان دید. در این شهر دوستداشتنی، فارسها، کردها، لرها، آذریها، عربها، ارامنه و گروههای مختلف دیگر در کنار هم زندگی میکنند. این موضوع، یعنی گوناگونی تهران، سناریوی خیلی خوبی برای ساختن یک رویداد تداکس درست میکند که ذاتاً رویدادی برای جماعتی از زمینههای گوناگون و با فرهنگ و دیدهای مختلف است.
ناشناختههای حرف اکس
در حقیقت وقتی عزیزان از من میپرسند چرا تداکس برگزار میکنم، مطمئن نیستم چه پاسخی بدهم. درست نمیبینم که شعار دهم و بگویم برای خلاقیت، نوآوری، کارآفرینی و … آنها ناخود آگاه پیش میآیند. اما فکر میکنم از جریان داشتن در «ناشناختههایی» که مردم وقتی در کنار یکدیگر هستند درست میکنند لذت میبرم. به شخصه بر این باور هستم که هر کدام از ما تا زمانی که «احساس تعلق» به جایی داشته باشیم، برای خود و دیگران مفید و خوب خواهیم بود. بر اساس این اصل، جمع کردن افراد در کنار یکدیگر و فراهم آوردن بستری برای تعاملاتشان را الهامبخش اثرات مثبت میبینم.
تداکستهران به من کمک میکند تا فرد بهتر و مفیدتری باشم، به من انگیزه میدهد تا مهارتهای شخصیتی خودم را تقویت کنم. برای همین من هم بهترین تلاشم را میکنم تا مطمئن شوم همین اثر را برای دیگران، به ویژه خود تیم داشته باشد. در تداکستهران ما راهبرای طبیعی و واقعی داریم، افرادی که داوطلبانه زمان و انرژیشان را در اختیار تیم میگذارند و گاهی در این راه از خود گذشتگی میکنند تا بتوانیم یک رویداد تدگونه واقعی داشته باشیم.
روز ۱۳ آذرماه ۹۴، زمان نهار تداکستهران ۲۰۱۵، متوجه شدیم که شرکتی که قرار بود خرده ریزهای کیترینگ رویداد را فراهم کند، فراموش کرده به تعداد کافی درباز کن برای بطریهای نوشیدنی بفرستد تا اعضای تیم بتوانند ۱،۰۰۰ بطری نوشیدنی را باز کرده و سرو کنند. از کنار حسن، یکی از داوطلبانمان میگذشتم که در امور کیترینگ کمک میکرد. حسن داشت با دست خالی درِ بطریهای نوشیدنی را به زور باز میکرد و این کار باعث شده بود دست او زخمی و دچار خونریزی شود. متعجب و شرمنده (از مسئولیتی که داشتم و درست به آن رسیدگی نکرده بودم) به سمت او دویدم و از او خواستم تا دست نگه دارد. در جواب به من گقت: «مگر نمیخواهیم شرکتکنندهها بهترین تجربه تدگونه را داشته باشند؟ نمیخواهم تا وقتی که دربازکنها برسند، در صف انتظار بکشند. خودم درستش میکنم». این کار بیشتر از داوطلبی است، این از خود گذشتگی برای دیگران است، همان عادت مشترک تمام راهبران واقعی.
حرف اکس برای من ناشناخته است، درست مثل راه بلندی که میتوانی نور درخشندهای را در انتهای آن ببینی. راهی که نشان میدهد در مسیر درستی هستی اما مسیر بلندی پیش رو داری.
چند روز پیش به رویداد تدگلوبال در ژنو رفتم. در کنار تعداد زیادی نوآوری و تکنولوژی که دیدم و ایدههای خیلی خوبی که شنیدم، «افراد» زیادی را درکنار هم دیدم که برای «بهتر شدن» به رویداد آمده بودند. برای اینکه با هم وصل شوند، یکی شوند، تا درک بهتری از خود، پیرامونشان و یکدیگر داشته باشند؛ و این همان احساسی است که آرزو میکنم هر کدام از شرکتکنندههای رویدادهای تداکس داشته باشند.
این مطلب توسط جناب آقای رضا غیابی نوشته شده و برگردانی از نوشته منتشر شده بر روی Ghiabi.com می باشد.